مشتبی حسینی
خوش اومدید
قرارمان... حس اون سیگار بدبخت رو دارم که همه جا حرف از ترک کردنشه....!!!! ای کسانی که ایمان آوردید، جدی جدی ایمان آوردید؟ دیگه آیه نازل نکنیم؟ ردیفه؟ خدایا...دریایت ردپای عشقم را از ساحلش پاک کرد... یا عشقم رابیاور... یا دریایت را آتش می زنم؟... پرسيد : چند سال داری؟
کودکی چند سالهام...!!! خیلی وقتا بهم گفتن چرا میخندی بگو ما هم بخندیم ... حساب کردم که می گویم... لحظه ی مرگم هم به بالینم بیایی... دو بار آمدن هایت از یک رفتن کم می شود... و یک آمدن می ماند... ریاضیات گاهی چقدر شیرین می شود...
وَقتے اُفتادَمـــــــ زَمینـــ تو بُلَند بُلَند مےخَندیدے... و مَنــــــ..... تَمامـــِ حَواسَمــــ بہ اَطرافــ بود کِہ کَسے عاشِقــــــِ خَنده هآتــــ نَشہ آدمایی که سا کت سوار تاکسی میشن تا مقصد از پنجره بیرون رو نگاه می کنن، آخرشم، بدون هیچ حرفی، کرایه رو میدن و میرن آدمای خسته و دلتنگی هستن سر به سرشون نذارین... خدایا... از برادرانه یوسف پرسیدند: وقتی یوسف را درچاه انداختید چه گفت؟ گفتند: شلپ هیچکس همراه نیست...تنهای اول
راننده تاكسي اسكناس رو گرفت و پرسيد: يك نفري؟ مكث كردمو گفتم خيلي وقته. . . دیگر نمی گویم گشتم نبود نگردید نیست،بگذار صادقانه بگویم: گشتم،اتفاقا بود،فقط ماله من نبود...بگذار دیگری بگردد،شاید ماله او باشد... هرروزتکراریست صبح هم ماجرایه ساده ایست گنجشک ها الکی شلوغش می کنند...
همان جای همیشگی
فقط این بار
تو هم بیا...!!!
گفتم : روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم،
اما هرگز نگفتن چرا غصه میخوری بگو ما هم بخوریم ....
بیا قدم بزنیم...
سیگار از من ؛
باران از تو.
دوبـــاره تـــوپ یـــادت را در حیـــاط خـــاطر من انداخـــت ...
خاطـــرت را برداشتــــه و در بــــه رویـــت بـــاز کـــردم ...
خواستـــم دادی ... فریـــادی ...اعتـــراضی ...!
تا دیـــگر ایـــن چنیـــن جســـورانه آرامشـــم را برهــم نزنـــی ...
امـــا با دیــدن لبخنــد شیرینـــت و نگـــاه شیطــنت آمـــیزت ...
با لبخنـــدی خیــــالت را پـــس دادم ...
جالـــب بـــود !!
درب خاطـــراتم را کـــه می بســـتم بـــا خـــود زمزمــــه میکــــردم ...
مــــی شود ایــــن تـــوپ دوبـــاره در حیـــاط ایـــن خانـــه بیفـــتد ؟!!!
:قالبساز: :بهاربیست: |